مامان تعریف میکرد وقتی مرا باردار بوده، اتفاقی رخ داده که بابا قول داده رفقایش را دعوت کند منزل مان. به عنوان شیرینی.
این رفقای بابا، همکارانش هم بوده اند. آن سال هایی که بابا هنوز ازدواج نکرده بود توی آن شهر و اداره با آن گروه، همکار و رفیق شده بود.
خلاصه اینکه بابا و مامان دو نفره سور و سات را مدیریت میکنند.
رفقای بابا شام را که میخورند، بزرگ ترشان میآید به مامان میگوید دست به هیچ چیزی نزند. یکی از همان گروه که ماشینش تویوتا پیکاپ بوده میرود و ماشینش را میآورد داخل حیاط مان. رفقای بابا با احتیاط خیلی زیادی ظرف ها را جمع میکنند و میگذارندشان داخل ماشین.
میبرنشان جایی که با هم زندگی میکردند. یک جای خوابگاه مانند که بابا هم قبل ازدواج آن جا بوده .
ظرف ها را میبرند، میشویند، خشک میکنند و فردا میآیند تحویل مامانم میدهند.
درباره این سایت